تو ببخش که من زيادي حرف زدم. گوش دادن حرف هات هم باعث ناراحتيم نميشه، خوشحالم ميشم.
حس و حالي هم که ميگي رو ميفهمم. هر کسي به نوعي در زندگي خودش براي يک بار هم که شده، تجربهي حضور خدا در زندگياش رو حس کرده.
من مجموع نظرم رو يه بار ديگه و به صورت مرتب ميگم:
1- رواني آرام و سالم تنها با وجود ايمان به چيزي به وجود ميآد. حالا اين ايمان اگر به چيزي کامل و همه جانبه باشه و اگر قوي باشه، آرامش و يقين همراهش هم بيشتره
2- داشتن آرامش قلبي و اطمينان به باورها و اعتقادات، متفاوت از نياز به آسايش و رفاه فردي و اجتماعيه. هر دوي اينها براي سلامت رواني فرد لازمه. ما نميتونيم صرفاً به تقويت ايمان براي رسيدن به آرامش قلبي و دروني اکتفا کنيم! از اون طرف هم بايد به رفاه و آسايش در زندگي شخص توجه داشته باشيم. هر کدوم از اين دو تا فاکتور ضعف داشته باشه، تعادل به هم ميخوره و دير يا زود روح و روان شخص طغيان ميکنه و خودش رو به صورتهاي مختلف از جمله زير سوال بردن اعتقادات خودش يا ديگران نشون ميده.
3- اين اشتباهترين روشه که براي تأمين هر کدوم از دو نيازي که بالا گفته شد، از راهي غير از خودش وارد بشيم. اگر من به خاطر ضعف ها و کمبودهاي رفاهي عاصي شدم، نبايد سعي بشه که با تقويت ايمان من اين ضعفها لاپوشي بشه! اول بايد به من فهمونده بشه که اين مشکلاتي که دارم ميبينم به خاطر دين نيست! به خاطر عزاداري براي ائمه نيس! به خاطر ضعفهاي ديگهايه که از طرف ديگران به من تحميل شده. شايد بعد از اين مرحله بشه با تقويت ايمان فرد، تحمل اون رو زياد کرد و اين ضعفها رو در نظرش کوچک جلوه داد. اما حق نداريم که ب بسمالله بهش حمله کنيم که تو ايمانت ضعيفه! واسه همين اين چيزا رو نميفهمي!
4- خيلـــــــــــــــــي پرحرفم :دي ببخشيد.
5- بابا منم اينقدرا که فکر ميکنين بي ايمان نيستم! به زبون نميآرم که ريا نشه :دي
6- ايمان داشتن يه چيزه، عمل کردن يه چيز ديگه.
7- و ديگر هيچ! :دي