بسم الله الرحمن الرحیم
انتظار بدجور آدمو عصبی میکنه، من که اینجوریم، از منتظر موندن واقعا کلافه میشم...هرقدر بیشتر، اوضاع بدتر... اینم بگم خودمم تا حالا خیلیا رو منتظر گذاشتم...بگذریم... دارم به این فکر میکنم انتظاری که اینقد اذیتم میکنه باعث تشویش میشه برام...منتظر بودنی که کلافه م میکنه درحالیکه میدونم دیر یا زود اون کار انجام میشه یا اون قرار اتفاق میفته...زیادِ زیاد دو ساعت طول میکشه مثلا ، اما باز اینقد خسته میشم... حالا چی شده که بعد اینهمه ادعام...بعد از اینهمه منم منم کردن و اللهم عجل گفتن این انتظار خسته م نکرده!؟ چرا دلم به معنای واقعی تنگش نیست؟ چرا واسه دیدن و اومدنش لحظه شماری نمیکنم؟ چرا شبا راحت میخوابم و به یادش نیستم... نکنه اصلا منتظرش نیستم؟ نکنه انتظاری وجود نداره و فقط ژستش رو گرفتم؟! لابد همینطوره که اگر نبود عاشق همیشه چشم براهه دلدارش میمونه و همیشه بهترینها رو واسش میخواد... من چی واسش خواستم...! یه نگاه به روز قبلم که میکنم میبینم هیچ بویی از مهدی توش نبوده...چیزی...کاری...که یادش بیفتم وجود نداره و باز میگم... انتظارش انتظارم سیر کرد...آنکه میخواهد بیاید دیر کرد...تا به کی در انتظارش دیده بر دردوختن...آمدن...رفتن...ندیدن...سوختن... خودت دعا کن ای نازنین که برگردی... کی رفته ای ز دل که تمنا کنم تورا؟...کی بوده ای نهفته که پیدا کنم تو را؟:( پی نوشت: میدونم بی سر وته بود...چند روزیه گم شدم... امام صادق علیه السلام فرمود : خوشا به حال شیعیان قائم ما که در دوران غیبت او چشم به راه ایشان و منتظر ظهورش می باشند و در همه حالات فرمانبردار اویند .
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |