بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خدای فرشته ها شاید خیلیهاتون متن زیر رو قبلا خونده باشید اما نکته مهم اینجاست که این مطلب هیچوقت تکراری نمیشه و دوباره و ده باره خوندنش خالی از لطف نیست. "فرشته پلاک طلایی می خواد" قرار بود لی لی بازی کنند. دختر کوچولوهای محله را میگویم . دو به دو . ولی تعدادشان 5 نفر بود. یا باید یکی پیدا میشد و سه گروه دو نفره میشدند و یا اینکه یکی کم میشد. هرچه فکر کردند کسی راپیدا نکردند که بروند دنبالش. باید یکی کنار گذاشته میشد. ده - بیست - سی - چهل آوردند و قرعه به نام یکی از دختر کوچولوها افتاد. با اخم بغضی کرد و گفت:"اگه منو بازی ندین به بابام میگم" همه ی نگاهها متوجه فرشته شد. یکی از دخترها که کمی از بقیه بزرگتر بود ، رو به او کرد و گفت:"تو بازی نیستی" فرشته خیلی آرام رفت و روی پله ی خانه شان نشست و هیچ نگفت. دختر کوچولوها تندتند سنگ می انداختند و لی لی بازی میکردند و بازی پیش میرفت . ناگهان فرشته با حالت بغض بلند شد و رفت داخل خانه . مادرش داشت پیراهن منیژه خانم را میدوخت. خودش را انداخت توی بغل مادر و گفت: "بچه ها دارن بازی میکنن و منو انداختن بیرون و بازی ندادند" مادرش آهی کشید و گفت: عیب نداره دختر خوشگلم برو پلاک بابا رو بردار و با اون بازی کن. ناگهان فکری به سرش زد. اشکهایش را پاک کرد و رفت پلاک را برداشت و دوید توی کوچه و همین طور که پلاک را میچرخاند داد زد:"من پلاک دارم شماها ندارین هه هه" بچه ها همه دویدند به طرفش و دورش جمع شدند. هرکسی چیزی میپرسید. عاطفه گفت: مال کیه؟ مینا پرسید: میدی منم ببینم؟ سارا دستی انداخت دور گردنش و ملتمسانه گفت: فرشته بیا جای من بازی کن و بذار من پلاک رو بندازم گردنم. و فرشته کیف میکرد. به این فکر میکرد که اگر بابا نیست، پلاکش هست. به این فکر میکرد که دیگر همیشه میتواند لی لی بازی کند، تو این فکر بود که اگر ایندفعه صاحبخانه آمد برای اجاره های عقب افتاده ، پلاک بابا را نشان بدهد و بگوید:"بیا این پلاک رو برای چند دقیقه بنداز گردنت و اجاره های عقب افتاده رو از مامان نگیر" تو این فکر بود که از این به بعد هر وقت انجمن اولیا و مربیان مدرسه پدرش را دعوت کردند ، پلاک پدرش را ببرد و بگذارد آنها پلاک را ببینند و شاید هم مثل سارا پلاک را بوس کنند و درر عوض پول خرج مدرسه و ورق امتحانی از مامان نخواهند. به این فکر میکرد که چرا تا به حال مادر که میتوانست مشکلاتش را به این راحتی و با این پلاک حل کند، حل نمیکرد . به این فکر بود که ...... ناگهان صدای سمیرا را شنید که با افاده گفت: مگه چیه؟ من خودم بهترش رو دارم و گره روسری اش را باز کرد و پلاک طلایی اش را که چند شب قبل شب تولدش برایش خریده بودند را نشان بچه ها داد. دختر کوچولوها با دیدن پلاک طلایی سمیرا دور فرشته را خالی کردند و به طرف سمیرا رفتند . سارا کوچولو پلاک بابای فرشته را از گردن درآورد و از هول اینکه نتواند پلاک طلا را بوس کند ، همین جوری زمین انداخت و دوید طرف سمیرا. دوباره تنها شده بود. خیره خیره گاهی به پلاک بابا و گاهی به بچه ها نگاه میکرد که دور سمیرا را گرفته بودند. آرام خم شد . پلاک را برداشت و گرفت جلوی چشمانش. اعداد روی پلاک ، یواش یواش پیش چشمانش تار شد. پلاک و زنجیر را توی دستش گرفت و دوباره دوید داخل خانه. سخت گریه میکرد. به اتاق که رسید دیگر خودش را در آغوش مادر نینداخت. روبروی مادر ایستاد و با بغض و هق هق ، آنچه اتفاق افتاده بود را بر سر مادر فریاد میزد. مادر همانطور سوزن و پارچه را کنار گذاشت و شروع به صحبت کرد:"عیب نداره دختر گلم ، خانوم خانوما ، الهی مامان دورت بگرده ، اونا بچه ان، نمیفهمن ، پلاک بابای تو مال یه قهرمانه ، مال جنگه، جنگی که بابای تو جلوی دزدا و دشمنا رو گرفت . پلاک بابا خیلی ارزشش از پلاک طلای سمیرا بیشتره ، پلاک بابا..." که ناگهان فرشته دوید توی صحبت مامانش و سرش فریاد زد :"من این پلاک رو نمیخوام . من میخوام لی لی بازی کنم. من ، من اصلا بابا رو میخوام. من اصلا یه پلاک طلایی میخوام اگه این پلاک اینقد می ارزه ...."دیگر گریه مهلتش نداد و از اتاق دوید بیرون. آهای تویی که داری اینجارو میخونی! فرشته پلاک طلایی میخواد! میفهمی چی میگم یا نه؟ فرشته ... پلاک ... طلایی .... میخواد. آقای خاتمی فرشته پلاک طلایی میخواد،آقای شاهرودی فرشته پلاک طلایی میخواد،آقای هاشمی رفسنجانی فرشته پلاک طلایی میخواد،آقای کروبی فرشته پلاک طلایی میخواد، آقای محسن رضایی فرشته پلاک طلایی میخواد،آقای شریعتمداری، آقای نبوی ، آقای رحیمیان ، فرشته پلاک طلایی میخواد،آقای مهاجرانی فرشته پلاک طلایی میخواد،آقایان وزرا و وکلای دولت و مجلس فرشته پلاک طلایی میخواد، آی خانومی که تمام فکر و ذکرت را دوچرخه ی سمیرا مشغول کرده فرشته پلاک طلایی میخواد، آقایون مدیر مسئول و سردبیر ، فرشته پلاک طلایی میخواد. چند نسخه از آن مجله هایتان میتواند برای فرشته یک پلاک طلایی بخرد؟ ده نسخه؟ صد نسخه؟ آیا حاضرید 100 نسخه از نشریه تان را بدهید و برای فرشته یک پلاک طلایی بخرید؟ آقای سپهر که خیلی خودت را مخلص بچه های شهدا معرفی میکنی، فرشته پلاک طلایی میخواد! آیا طلا فروش محلتان در ازای دستمال و یک کوله که از بابای حمید مونده چطور؟ در ازای یک دستمال و شفاعت بابای زهرا چطور؟ در ازای ..... هموطنان آیا درد فرشته! پلاک طلایی است؟ آیا درد بی بابایی است؟ یا این که فرشته نمیتواند لی لی بازی کند؟ و شاید هم اینکه در این حوالی پلاک طلایی بیش از پلاک بابای فرشته می ارزد؟ شاید هم ..... !؟ برگرفته از دفتر آبی سروده های شهید ابوالفضل سپهر اتل متل توتوله /چشم تو چشم گلوله/اگه پاهات نلرزید/نترسیدی،قبوله
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |