سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

پلاک گمنام

 

سال 1374 در طلاییه کار می‌کردیم. برای مأموریتی به اهواز رفته بودم. عصر بود که برگشتم مقر. شهید غلامی را دیدم. خیلی شاد بود. گفت امروز سه شهید پیدا کردیم که فقط یکی از آنها گمنام است. بچه‌ها خیلی گشتند. چیزی همراهش نبود. گفتم یک بار هم من بگردم.

لباس فرم سپاه به تن داشت. چیزی شبیه دکمه پیراهن در جیبش نظرم را جلب کرد. وقتی خوب دقت کردم، دیدم یک تکه عقیق است که انگار جمله‌ای رویش حک شده است. خاک و گل‌ها را کنار زدم. رویش نوشته بود: «به یاد شهدای گمنام». دیگر نیازی نبود دنبال پلاکش بگردیم. می‌دانستیم این شهید باید گمنام بماند؛ خودش خواسته بود.

 

shahid2.jpg

 

یک چشم بر هم زدن

 

ابن ابی یعفور می‌گوید: امام صادق علیه السلام را دیدم که دست مبارک را به طرف آسمان بلند کرده بود، اشک از چشمانش بر محاسنش جاری بود و به خدا عرض می‌کرد: رَبِّ لا تَکِلَنی اِلی نَفسی طَرفَةَ عَینٍ اَبَداً وَ لا اَقَلَّ وَلا اَکثَرَ؛ «پروردگارا! مرا به اندازه یک چشم به هم زدن و نه کمتر و نه بیشتر از آن به خودم وا مگذار!»

سپس روی به من کرد و فرمود: پسر ابی یعفور! خداوند یونس بن مَتی را کمتر از یک «طَرفة العَین» به خود واگذاشت، آن پیامدها برایش پیش آمد. عرض کردم: آیا آن کفر بود؟ فرمود: نه! ولی مرگ در چنان حالتی نابودی است.

 

پی نوشت1: اگه میشه واسه یه بنده خدایی که مریض شده و یه پسرکوچولو داره، خیلییییییییییی دعا کنید....

پی نوشت2: تشییع پیکر پاک شهدای گمنام ، فردا صبح یادتون نره


 

تصاویر زیباسازی ، کد موسیقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نویسان ، تصاویر یاهو ، پیچک دات نت www.pichak.net

 

خدایا تمام وجودم دو دست شده و به سوی تو دراز که پروردگارا  امانتت را بپذیر و به بنده فراری و گنهکارت نظری بکن. بنده فراری و گنهکار بودم و لی تو پروردگار رئوف و مهربانی و شاه مگر غم غلام سیاه ندارد. خدایا بپذیرم.

        

   شهید حاج غلامحسین بسطامی

 


نوشته شده در یکشنبه 89/7/11ساعت 9:2 صبح توسط سنا شاخه نرگس ( ) |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت