بسم الله الرحمن الرحیم
یه ساک بزرگ دستم بود و خدا خدا میکردم یه تاکسی بیاد که بتونم جلو بنشینم یکم که صبر کردم تاکسی اومد و جلو هم خالی بود، ینی کلاً خالی بود، مداحی گذاشته بود،یه مداحی فوق العاده قشنگ که وسطش دعا هم میخوند با یه ریتم فوق العاده، نفهمیدم چه دعایی بود ولی پر از آرامش بود راننده که یه آقای جوان و بسیار ظاهر مثبتی داشت آروم دعا رو زمزمه میکرد با همون ریتم ، انگار خودش خونده بودتش! نزدیک مقصد که شدیم کرایه رو دادم نگرفت، گفت پنج تا صلوات برای سلامتی آقا بفرستید تعارف کردم که پول رو بگیرن اما نگرفت فکر کردم ببینم امروز چه مناسبتیه دیدم هیچی نیست حتی جمعه هم نبود ، فقط سه شنبه بود عجیب بود برام و از این تعجب خودم دلم گرفت که به کجا رسیدیم که همچین چیز ساده ای اینقدر برام غریبس که باعث تعجبم شده! غربت امام زمان رو توی لحظه لحظه ی زندگیمون میشه حس کرد، راه رفتن تو خیابونا، نگاه کردن به آدما ، مغازه ها،در و دیوار خونه ، بیلبورد ها و بنرهای سطح شهر ، خوابهای شیرین صبح جمعه و دلگرفتن های عصر جمعه...
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |