بسم الله الرحمن الرحیم
وقتی پدر یه خونواده تو بستر بیماریه...همه ناراحتن...همه میگن خداکنه هیچ وقت سایه ی سرِ خونواده، مریض نشه...وقتی مامانِ خونواده مریضه...همه میگن سایه ی هیچ زنی از سر خونواده ش کم نشه که خونه بی صفاست...اگه بچه ی خونواده مریض بشه...همه میگن خداکنه هیچ جوونی تو بستر نیفته...خیلی سخته بیماریه یه جوون... به نظرم فرقی نمیکنه، مسئله ی اصلی همون وجودِ بیماریه س و البته وجود وابستگی ها و محبت بین آدما یه عضو از خانواده هیچ وقت تحملِ دیدنِ ناخوشیِ عزیزترین کسانش براش راحت نیست...البته فکر کنم میزان زجر کشیدنش بستگی به ایمان آدما و دز دلنازکی شون هم داشته باشه...کلاً سخته...هرکدوم یه جور آدمو عذاب میده...و تا وقتی که فکر کنیم مرگ مال همسایه ست نمیتونیم درد کسی که تا صبح بالا سر بچه ش آروم آروم گریه میکنه رو بفهمیم... چه خوبه که گاهی خدا،آدمایی رو سرراهت قرار میده که غیر مستقیم بهت حالی کنی ببین اینو...ناشکری نکن...اونموقع دل آدم آروم میشه که آره بابا از من بدترم هست...اصن همیشه یه بدتری وجود داره منتها ما چون کمی تا قسمتی از قناعت بویی نبردیم اون بهترَرو میبینیم! خدا میدونه توی همین لحظه که من دارم کلیدای کیبوردمو دونه دونه و با احتیاط میزنم که مبادا بقیه بیدار شن،چندتا مادر دارن بالاسر بچه شون اشک میریزن؟ چندتا خواهر سرشونو کردن زیر پتو و لبشون و گاز میگیرن تا بغضشون نترکه...چند نفر دلشون برای مامان یا باباشون تنگ شده چون چند وقته که دیگه نیستن...اصلا من چه میفهمم از دلتنگ بودن مادری که پسرش رو تو هجده سالگی از دست داده و حالا مجبوره تو مترو دستفروشی کنه؟ من چمیدونم از معلمی که روزها سر کلاسش خندونه و شب رو تا صبح اشکاشو پاک میکنه تا مادرش نفهمه که غصه ی بیماری برادرش رو دل اونم سنگینی میکنه! یا بچه ی یازده ساله ای که پدری نداشته تا روز اول مدرسه همراهیش کنه...شاید این وقت شب اون داره به این فکر میکنه که چرا من سایه پدر بالاسرمه اما اون که فقط یازده سالشه باید حسرت داشته باشه و همیشه چشمهای مبهوت مادرش رو وقتی دختر کوچولوش سراغ پدرش رو میگیره رو به یاد بیاره...حالا من بخاطر یه ناخوشیِ نه چندان کوچیکِ یکی از عزیزانم غصه م گرفته... اینجاس که سر نماز تا میخوام برای عزیزم دعا کنم...یاد اون معلم میفتم..یاد پسرکوچولوی یازده ساله میفتم...یاد اون مادری که...کاش یادمون نره برای همدیگه دعا کنیم و یادمون باش اونقدر گرفتاری های مختلف وجود داره که تا حالا حتی فکرش هم به مغزمون خطور نکرده... انشالله که شکر کردن و قانع بودن رو همیشه و همه جا یادمون بمونه و تا اتفاقی میفته نشینیم به زمین و زمان بد و بیراه بگیم... انشالله صبور بودن رو یاد بگیریم! اگه یادتون بود حتما واسه ی همه ی آدمای گرفتارِ دنیا دعا کنید...:) پی نوشتیده1: این چندروز خبر بیماری و مرگ و میر زیاد شنیدم...منظورم از زیاد، تعدادش نیست بلکه عمقشه...یکی از آشنایان که خیلی هم جوون بود روز ولیمه ی مکه ش با یه اتفاق کاملا ساده و ناگهانی، فوت کرد...همش به اوضاع همسرش فکر میکنم. پی نوشتیده 2 :هیئت چکه چکه انتظار این هفته در وبلاگِ شوق پرواز
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |