بسم الله الرحمن الرحیم
روحم به درد اومد وقتی دیدم لقب"هنرمند ایرانی" رو چسبوندن کنار یک حیوون! حالم به هم خورد از آدمای احمقی که صدها بار از حیوانات هم پست تر هستند و در حد شعور نداشته شون فقط دهان باز میکنن و در و گوهر بیرون میریزن! حالم بد شد از اینکه دیدم یه جوون بیست و چند ساله چقدررررررر باید بدبخت باشه...چقدر باید احمق باشه که همچین خزعبلاتی از دهنش دربیاد و اونقدر بدبخت تر و غافل باشه که نتونه بفهمه داره با چه کسی در میفته؟؟ سرم درد گرفت وقتی به این فکر میکنم همچین به ظاهر انسانی که از یک چهارپا هم کمتره ...چه لقمه ای به خوردش دادن و چه خانواده ای داشته که آخرش شده این؟ خنده م گرفته از نهایت بیچارگیش خنده م گرفته از اینکه اونقدر احمقه که از یه بچه ی 5 ساله هم کمتر میفهمه که رو به خورشید ایستاده....حرفی که از دهان نجسش دراومده رو به نورِ محض بوده! و دور نیست روزی که همین نور... نمیدونم چی بگم...هنوز تو شوکم که یه آدم باید به کجا رسیده باشه که در این حد.... خاک بر دهانت که نفهمیدی چه غلطی کردی... به صبرِ خدا نگاه نکن....عجله نکن...فکر کن که خیلی چیز بلدی...فکر کن که آگاهانه این هتاکی را کردی...فکر کن که حالا که آلمان و انگلیس ازت حمایت میکنن خیلی معروف شدی فکر کن... نه فکر نکن...چون نمیتوانی...توانش را نداری...تو سنگ هم نیستی ... توجه خدا به جمادات از توجه به تو بیشتر بوده چون تو حتی شعورت اندازه یک چهارپا هم نیست! انسانها که هیچ...که حیوانات هم...که آهوها هم به دامان امام رئوف پناه میبرند... چه میگویم؟؟ اصلا تو چه میفهمی که امام چیست؟؟ رئوف چیست؟؟ تو چه میفهمی که عشق چیست... غبار فطرت شیطانی ات جلوی چشمانت را گرفته و کور شدی...نمیفهمی چه به سرت آمده... کاش لال هم میشدی... همین را بدان که مصداق بارز أُوْلَـئِکَ کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ...خودِ خودِ ملعونِ توست...بزودی جوابت را خواهی گرفت...صبر کن.. اللهم عجل لولیک الفرج... دیدید بعضیا افکار خاصی دارن که به واسطه همون افکارشون توی زندگی خیلی اذیت میشن؟ بعد ژست روشنفکری میگیرن که مثلا من دارم درست فکر میکنم و خیلی باکلاسم و اینا جدیدا به ناچار با دختری آشنا شدم که ظاهرا افکارش رو دوست داره و بهشون افتخار میکنه اما در باطن داره عذاب میکشه و زندگی آینده ش رو به خاطرش خراب میکنه... از اینجور افراد زیاد دیده بودم ولی این یکی خیلی فکرمو مشغول کرده...به طرز تابلویی از خودِ واقعیش فرار میکنه مثلا میگه آدم باید هرچندوقت یکبار بره توی کوه و جیغ بزنه تا تخلیه شه!!وقتی بهش میگم مثلا من نیاز به همچین تخلیه شدنی ندارم!! میگه چرا نیاز داری! ولی خودت نمیتونی بفهمی که نیاز داری!!! :دی کلا ذهنش محدود شده به اونچه که تا به حال دیده و حاضر نیست غیر از اون رو قبول کنه! همش ادای آدمای خوشحال و شیطون رو درمیاره در حالیکه آرامش درونی نداره و مشخصه که اصلا و واقعا خوشحال نیست! فقط میخواد بچه تر از اونی که هست به نظر برسه! خلاصه یه مدلیه که از همنشینی باهاش خوشحال نیستم ولی ناچارم... اینکه خودش نیست آزارم میده
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |