شبي از سوز گفتم قلم را / بيا بنويس غم هاي دلم را قلم گفتا برو بيمار عاشق ، ندارم طاقت اين بار غم را
الان ديگه شبا ياد من و دعا نمي افتي؟ :دي
من هنوز ماجرام تموم نشده ها!!!!
ما که خيلي وقته اومديم تو. منظورم دنياي اين تو با بيرونه. راستش من خيلي با اينجور جاها کاري نداشتم تا اينکه معتاد وبلاگ ساقي شدم. تازه اونم اگه از قبل نميشناختم معتادش نميشدم.
اينم بگم که شما افتخار اينو داريد که اولين دوست نديده و نشناخته من باشيد همش هم از اون صبحونه اي که به ساقي دادي شروع شد
ديدن منم مياي يه روزي
دلمان تنگيد
منکه اصلا دلم نميخواد ببينمت..اصرار نکن...
يعني چي گفتي ساقي بهترين دوستته؟ اين حرفا چيه؟ چرا هويت کُردبودنتو فراموش کردي؟
کدوم ريحانه؟ پس نسترن چي؟ يعني چي اصلا اين حرفا؟
چرا وسط مسطاي ايامت هيچ ياد خاصي!!! نيست!
يعني چي منو تهديد ميکني جلوي بقيه؟ اگه بهت نمايندگي دادم..عمراااااااااااا
خو حالا زياد ذوق نکن....
اما شوخي دررفته پست جالبي بود..همي ش که نميشه رسمي بنويسي..من با اين حال کردم
با يه دنيا ارزوهاي خوب خوب
شاد باشي و موفق...
سنا به جان خودم اولش رو اين قدر جدي نوشته بودي ياد:مي رن آدما از اون فقط خاطره هاشون به جا ميمونه "افتاد:دييييييي
بعدش گفتم اين سنا اومده خبر بده بگه ما مزدوجيديم!!!!اگه اون ريحونه رو بعدش نمي نوشتي............
ب من چ
ترنم آوردش
نديدي؟؟
شاداب بود
اشتباه تايپي
ترنم داره تو خاطرات شكلك سير ميكنه!!!
كدوم من بودم ترنم؟!؟! اون كه گريه ميكنه خودتي؟؟ وسطيه سنا؟!؟!