• وبلاگ : منتظر روشني
  • يادداشت : تكرار يك داستان تكراري
  • نظرات : 0 خصوصي ، 31 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + MMS 
    عجب اعتماد به نفسي!!!!! خوشبختانه نديدم.
    اون نداي من با خودش بود، گاهي اوقات لازمه که خودش رو دعوا کنه.
    خيلي هم بود، من ترسيدم کتک بخورم!!!! واسه همين فرار کردم، الان من نيستم. من الان رفتم.
    پاسخ

    يني الان نيستيد ديگه!چه جالب!