سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بسم الله الرحمن الرحیم

کربلای تو دلمو برد...

حرفم نمیاد!

دارم یه حالت خاصی رو تجربه میکنم، یه حال جدید دارم که فکر کنم هنوز اسم نداره، عجیبه

سفر جنوبم خیلی خوب بود خیلی بهتر از دفعات قبل...اما خب از اونجایی که من هرجا میرم یه پیچشی باید باشه اتوبوسمون خراب شد و حدود 3 ساعت وسط بیابون در تشنگی به سر بردیم ، آخر شب هم که مثلا درست شده بود و سوار شدیم و درارو بستن فهمیدیم که هنوز درست نشده و تو اتوبوس گیر افتادیم...گرما...پشه...حتی دررو هم نمیشد باز کرد که بریم بیرون...احساس خفگی داشتم اما خب گذشت

بقیه جاها خیلی خوب بود...فقط حس کردنیه...تعریف مفصلش بمونه برا خودم...فقط اینکه،بازم دلم میخواد...کاش میشد هرهفته بریم جنوب ، هرهفته میشد اشکهامون با رملها یکی بشه... و نگاهمون با فنس های شلمچه گره بخوره و با حسرت به اون ورش نگاه کنیم...همون حسرتش هم لذتبخشه

شلمچه...

مرکزِ عشقه به خدا...

عکاس زحمتکش و منعطف اردو!           

وقتی که من از عکاس جان عکس میگرفتم یکی دیگه اومد و از من عکس گرفت!

عکس تو عکس


نوشته شده در یکشنبه 90/1/14ساعت 1:23 عصر توسط سنا شاخه نرگس ( ) |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت