سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بسم الله الرحمن الرحیم

تازه فهمیدم قدر زندگیمو نمیدونم یعنی معمولا اکثر آدما اینجورین مثلا تا بیماری سراغمون نیاد قدر عافیت رو نمیدونیم وختی بیشتر به این قضیه پی بردم که:

دختری رو دیدم در سن سوم ابتدایی مادرش رو از دست داد و از همون موقع اداره زندگی به عهده ش هست ، اداره ی یه زندگی که سه تا برادر و یک پدر معلول توش هستن

وقتی که دیدم مادر 18 ساله ای سر زایمان فوت میکنه و باباش میره  زن میگیره و مامان بزرگش ازش نگهداری کرده ، حالا اون بچه اول ابتداییه و فکر میکنه مادربزرگ ، مادرشه و با وجود اینکه پدرش رو همیشه میبینه، نمیدونه که واقعا پدرشه!

وقتی یه تازه عروسه 20 ساله به همراه همسرش میرن مسافرت و با یه تصادف همسرش رو از دست میده و تمام استخونهای خودش خورد میشه و تا چهلم خبر نداشت که همسرش رو از دست داده و حالا یک زن بیوه ست

وقتی یه مادر22 ساله با یه بچه ی 10 ماهه ، مرد زندگیش رو که توی فامیل زبانزد همه بوده ناگهانی و براثر یک حادثه ی عجیب از دست میده....وقتی که اون بچه ی 10 ماهه اطرافش رو نگاه میکنه و دنبال پدرش میگرده...

اینجور موقع هاست که زندگیه آدم کن فیکون میشه....

مفهوم مرگ رو تازه وقتی فهمیدم که مادر یکی از دوستانم یکدفعه فوت کردن و ...من همچنان باورم نشده...حتی نمیتونم لحظاتی خودم رو به جای اون تصور کنم...

اینجور موقع هاست که تازه یادم میفته که....میگم ...خدایا شکرت....

اما با وجود همه ی اینها هیچکس نمیتونه بفهمه که هرکدوم ازاون آدما چیا کشیدن و چی به سرشون اومد

خدای مهربون به همشون و به هممون کمک کن...

 

پ.ن: بعد از یه قرن و اندی اسمم عوض شد...اسم جدیدم به معنیه روشنایی است

پ.ن:خیلیییییی التماس دعا.....حالم خوب نیست ...نه جسمی و نه روحی....

 

 

هر که آرزو دارد فردا هم زنده باشد در حقیقت آرزو دارد همیشه زنده بماند.


نوشته شده در سه شنبه 89/8/4ساعت 7:49 عصر توسط سنا شاخه نرگس ( ) |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت