پيامهاي ارسالي
فدک الزهرا .س.
93/6/20
منتظر روشنے
مردي با ظاهري آراسته و سر و وضعي مرتب در دفتر مدرسه حاضر شد و خطاب به من گفت: با خانم... دبير کلاس دومي ها کار دارم و مي خواهم درباره درس و انضباط فرزندم از او سوال هايي بکنم. از او خواستم خودش را معرفي کند. گفت: من گاو هستم !....
+
شهدا فاتحه اي ، حمدي ، دعايي/ براي من بخوانيد که من مرده در اين غفلت دنيا/ و شما زنده و جاويد/ درخشان و درخشان چو خورشيد/ و شما زنده تر از آب روان، در پي اقيانوسيد/ زنده چون مرغابي، چو کبوتر که به دور حرمِ يار مشغول طواف است، پي پابوسيد/ و در اين نقطه شهر اندکي پيشتر از پيچ ريا، در خيابان دروغ ، کوچه نامردي/
* هاتف *
92/3/23
منه نامرد دم از نام شما مي زنم و مسرورم!!!/ غافل از سوختن پروانه، و زدم طعنه که اي ديوانه/ آخر اين شمع چه ارزش دارد؟!!! من دم از عشق زدم اما/ غافل از انديشه ي پرواز کبوتر بودم و شما آزاديد/ اوج پرواز شما را بايد، از کبوتر رسيد/ دلتان شيشه تر از هر شيشه، شفاف چو آب/ و نماز شبتان چون دلتان/ هرچه داريم همه از پاکي اعمال شماست/ شهدا فاتحه اي، حمدي ، دعايي ...:((
ياسيدالکريم
91/1/25
+
خبر آمده اين روزها علي تنهاست...بيا به خانه ي بي فاطمه سري بزنيم...
مسافري از ...
91/3/24
اسماء همسر جعفر طيار نقل مي کند که: در لحظه هاي پاياني زندگي حضرت زهرا(س) متوجّه آن بزرگ زنان عالم بودم....ابتدا غسل کرد و لباس ها را تغييرداد... فاطمه (س) را ديدم که رو به قبله نشسته و دست ها را به سوي آسمان برآورده، چنين دعا مي کند: پروردگارا! بزرگا! به حقّ پيامبراني که آن ها را برگزيدي و به گريه هاي حسن و حسين در فراق من ، از تو مي خواهم از گناهان شيعيان من و شيعيان فرزندان من درگذري
+
بر قامتِ بي سرِ شهيدان صلوات....
ياسيدالکريم
91/3/13
صورتش را گذاشت رو خاکهاي نرم کوشک. منتظر بودم نتيجه ي بحث را بدانم.لحظه ها همين طور پشت سر هم مي گذشت. دلم حسابي شور افتاده بود. او همين طور ساکت بود و چيزي نمي گفت. پرسيدم: «پس چکار کنيم آقاي برونسي؟»..... http://yaabbas.blogfa.com/post-299.aspx
رميصا
90/12/9
خادمة الشهدا
90/10/16
و با تاکيد بر روي ق تکرار کرد. تعقلي نگاه تندي به او انداخت و گفت:
- گفتم که بهتون ... اسمم تعقليه؛ محمدرضا تعقلي.
وقتي سيامک گفت که آن جوان خندهرو «سيدمحمد دستواره» برادر کوچک حاج رضا دستواره است، جاخوردم. جوان شاد و صافدل و باحالي بود. اتفاقا از من خيلي خوشش آمده بود و هر گاه به چشمانم نگاه ميکرد، همينطور الکي ميخنديد. خندهي قشنگش، مرا هم به خنده واميداشت....
+
[وبلاگ]
باز هم جمعـــه هاي نا تمام - http://d88.ParsiBlog.com/Posts/161/%c8%c7%d2+%e5%e3+%cc%e3%da%dc%fe%dc%fe%dc%e5+%e5%c7%ed+%e4%c7+%ca%e3%c7%e3/
خادمة الشهدا
90/10/8
زهرا بشري موحد
90/10/1
+
فقط مي توانم بگويم شرمنده ام ! به اندازه ي تمام راهي که بين من و توستـــــ ـ ـ و خدا مي داند اين فاصله را....
زهرا بشري موحد
90/8/10
توحيدي
90/8/26
+
دوستان اگر ميشه يه امن يجيب براي سلامتيه مادر يكي از بچه هاي پيامرسان كه الان تو آي سي يو هستن بخونيد...
* هاتف *
90/6/1