سلام ديانا جون
خوبي جيگر؟!
ممنون که بفکرمي عزيزم
اتفاقا پست رمزدار رهگذر رو هم خونده بودم چند وقت پيش و کاملا درکش ميکردم.
الان ديگه 40 سال پيش نيست که عروسا ومادرشوهرا يه جا بتونن زندگي کنن بخدا همون اوايل بابام ميخواست بهشون بگه که من اونجا نميتونم بيام ولي مامانم نذاشته بود که بابا اونام بچه بزرگ کردن بالاخره آرزو دارن البته هنوز رفتاراي مادرشوهرمو نديده بوديم اونموقع.ولي الان مامام دتر پشيمونه که چرا نذاشته بابام بهشون بگه.
کلا حالم زياد خوب نيست اينروزا.با ناصر هم نيمچه قهري هستم منتها فعلا اون به روش نمياره و مثل سابق رفتار ميکنه.