به به چه عجب شما تشريف اوردي.البته ظاهرا من خيلي دير رسيدم.
خدا بهشون صبر بده .باباي دوست من چند وقت پيشا فوت شد.رفتم خونشون.اون اشک نميريخت من گوله گوله اشک ميرختم.اصن يه وضعي شده بودا
من آبجي دارم .هميشه هم گفتم خيلي خوبه .بيا خودم آجيت ميشم.
اين واسه پست قبليت:
خواهر از اين آدما زيادن.يه خانومه همسن خودمون تو نونوايي ما رو ديده وقتي فهميد ارشديم با حسرت ميگه خوش به حالتون.ما که شوهر کرديم گرفتار بچه داري شديم.ميگيم مگه از زندگيت راضي نيستي ميگه چرا خيلي راضيم!! همينجور مونده بودم خوب تو که راضي هستي پس چرا حسرت بقيه رو ميخوري؟!!!