فکرامو کردم... نميگم نيا.ولي از اونجايي که ميخوام يه شعبه هم تو پارسي بلاگ بزنم واقعا روت ميشه نياي؟دعوت ميکني ميذاري ميري؟
من وسط اين همه پارسي بلاگي غريب ميذاري و ميري؟؟؟؟
اونايي که من نوشتم روانشناسي معکوس بود.ميخواستم نتيجه عکس بگيري...
به نظرت چرا روي تو جواب نداد؟
اين وبلاگ نويسي هم مثل كتاب ميمونه وقتي به آخراي كتاب برسي و تموم بشه ميبندي ميزاريش كنار تا شروع يه كتاب جديد...
اين روند وبلاگ نويسي هم جذابيتش رفته انگار بايد بستش تا يه شروع جديد...
تو يه كتاب روانشناسي خوندم كه حتي خودمون رو هم نبايد تند تند واسه ديگران ورق بزنيم كه جذابيت مون بره...
به هر حال من خيلي دوست دارم و اغلبا بيادتم
اميدوارم هر جا هستي موفق باشي و خدا هواتو داشته باشه
هروقت هم برگردي خوشحال ميشم
آخييييييييييييييييييييي
خيلي دركت ميكنم... چون دقيقا منم اين حسا رو دارم... انگار يه سري از بچه هاي ديگه هم در همين احوالات به سر مي برند و كلا مسري اين احوالات يا شايد بخاطر شرايط جوي باشه!!! :دي
آخه بدبختانه ديگه نميشه درد دلم كرد!!! البته وبلاگ من كه اونچنان بروبيايي نداره اما همين چند تا انسان هم كه آدم رو ميشناسند بالاخره آدم آبرو داره... :))))))) من تو فكر بودم وبلاگ ديگه بزنم كه اونم حسش نيست!! :دي
بالاخره بگذرد اين روزگار يا اين نيز بگذرد... :))
انگار عمه شدي هان؟!
سلام
وا مگه ميشه ديگه نياي؟:(
بخاطر منم شده بيا:دي آخه تهنام:((
دوستت دالم
راستي دلم انگار برات تنگ شده:((((((((((((((((
رفتي مزارشهدا ياد منم باش.....
سيلام
اولش خوندم گل:))))))) يه كم سواتم ته كشيده :دييي
بابا مظلوم :ديييييي
خونده بودم کامل خواستم بهت تلقين کنم اگه بري روت نميشه بياي.
به محضي که بياي خودم اولين نفر ميام ميگم مگه قرار نبود نياي.من پي نوشت و اينا حاليم نيست .ميخواستي پر رنگ تو متن بنويسي.
عمــــــــــّــــــَــــــــــــــــــــــــــــ !
:دي