سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بسم الله الرحمن الرحیم

 

شب شهادت امام صادق با دوتا شهید آشناشدم که هردو خیلیییی آدمای بزرگی بودن که آدم انگشت به دهان میمونه شاید شما هم اسمشون رو شنیده باشید

 

شهید محمدتقی طاهرزاده که 18 سال در کما بود و تمام این سالها پدرش ازش مراقبت میکرده این شهید بزرگوار در 17 سالگی بعد از بارها مجروحیت شدید به کما میره

پدر ایشون تعریف میکنن که مهمونای زیادی از شهرستانهای دور می اومدن در صورتیکه ما اصلا نمیشناختیمشون و میگفتن محمدتقی به خوابمون اومده و خودش دعوتمون کرده

میگفت گاهی بعضیاشون میومدن اینقد گریه میکردن و تشکر میکردن و میگفتن محمدتقی حاجتروامون کرده

یکی از مشتریهای محمدتقی رهبرمون بودند ایشون همیشه حال محمدتقی رو میپرسیدن و یکبار حضوری به دیدارش میرن و خطاب به محمدتقی در حالیکه نوازشش میکردن میگن:

محمد تقی! محمد تقی! می شنوی آقاجان؟ می شنوی عزیز! در آستانه بهشت. دم در بهشت . بین دنیا و بهشت قرار داده شده ای و خوشا به حالت...خوشا به حالت....

 

و پس ازین دیدار پدر محمدتقی میگه: من همیشه امیدوار بودم که پسرم شفا بگیره و از خدا سلامتیش رو میخواستم اما وقتی رهبر این حرفا رو بهش زد یقین پیدا کردم که محمدتقی دیگه روی زمین نمیمونه

 


شهید دیگه ای که شناختمش شهید علی حیدری بود

شهید 17 ساله ای که دوستانش تعریف میکنن: علی همیشه بوی عطر میداد و وارد جایی که میشد فضا پر از بوی عطر میشد چندبار ازش پرسیدیم که تو کی عطر میزنی خب به ما هم بده اما او هیچی نمیگفت

تا اینکه در وصیت نامه ش مینویسه:

من هرگاه میخواستم فضا پر از بوی عطر بشه از ته دل میگفتم: یا حسین...

علی حیدری کسی بود که آیت اله بهجت میگه: خوش به حالش من آرزومه که ذره ای از معرفت شهید علی حیدری رو داشته باشم!

 

 

کاش به خودمون زحمت بدیم که بیشتر شهدای کشورمون رو بشناسیم....حداقل بخاطر خودمون...

 

توصیه میکنم لینکای زیر رو مطالعه کنید:

 

پ.ن1: متن مصاحبه با پدر شهید محمدتقی طاهرزاده

پ.ن2:نوشته ای از دوست شهید حیدری + وصیت نامه ی شهید


روز دختر و تولد حضرت معصومه (س) رو به همه ی دوس جونای گل گلاب تبریک میگم.

 

 


 

تصاویر زیباسازی ، کد موسیقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نویسان ، تصاویر یاهو ، پیچک دات نت www.pichak.net

پیامبر (صلى‏الله‏علیه‏و‏آله) میفرماید: 

 

رَحِمَ اللّه‏ُ اَبَا البَناتِ، اَلبَناتُ مُبارَکاتٌ مُحَبِّباتٌ وَ البَنونَ مُبَشِّراتٌ وَ هُنَّ الباقیاتُ الصّالِحاتُ؛

رحمت خدا بر پدرى که داراى دخترانى است! دختران، با برکت و دوست داشتنى‏اند و پسران، مژده آورند. دختران باقیات الصالحات (بازماندگان شایسته)اند.


نوشته شده در شنبه 89/7/17ساعت 9:8 صبح توسط سنا شاخه نرگس ( ) |

چکه چکه انتظار 9

 

هیئت هفتگی سه شنبه شب ها پیش کش به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)

 

تعجیل در فرج مولانا صاحب الزمان(عجل الله) صلوات

        اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم



سخنرانی:

....ادامه هیئت هفته های قبل:

 

قسمت هشتم: نبرد اول با غربیان و صلح با آنها


درباره زمان آغاز و مدت این نبرد در روایات مطلبی یافت نشد امّا با توجه به شواهد می‌توان آن را در ماه‌های آغازین پس از ظهور تصور کرد. چون حضرت در حدود سه ماه بر خاورمیانه مسلط می‌شوند. ظالمان که حضرت مهدی(ع) را در هم شکننده تمام هیمنه خود می دانسته‌اند،هرگز برای مخالفت و مبارزه با ایشان زمان را از دست نخواهند داد. در برخی از روایات سرآغاز این نبرد را پناه بردن بازمانده سپاه سفیانی به غرب بیان شده است. ظاهرا در این ماجرا غربیان حضرت مسیح(ع) را میانجی خویش قرار می‌دهند و قرارداد صلحی میان دو طرف برای مدت هفت سال برقرار می‌گردد.

غربیان تنها با گذشت نه ماه، دو یا سه سال (به اختلاف روایات) از عقد این قرارداد صلح، آن را نقض می‌کنند و با سپاهی نزدیک به یک میلیون سرباز به مسلمانان حمله ور می‌شوند. به رغم حضور این خیل سپاه جهانی در منطقه فلسطین، این نبرد که با همراهی برخی از اعراب با غربیان ادامه می‌یابد به نفع مسلمانان و سپاه ظهور خاتمه می‌یابد.

قسمت نهم:شورش دجال و کشته شدن وی

ماجرای دجال در منابع شیعی معمولا به بیان کلیات و مطالب اجمالی درباره این موضوع اکتفا شده است. منابع مسیحیان نیز به وفور درباره دجال و اقدامات او سخن گفته‌اند تا جایی که در حال حاضر، آنان به دنبال یافتن مصداق ‌های آن هستند.در منابع مسیحیان، مسیح (ع) را قاتل دجال معرفی کرده‌اند و در منابع اسلامی نیز گاه ایشان و گاه حضرت مهدی(ع) را کُشنده دجال بیان نموده‌اند. دجال شخصیت، جریان یا ابزاری است که عده‌ای را در دوره آخرالزمانفریب میدهد و زمینه کفر و ناسپاسی جمعیت بسیاری را فراهم می‌آورد. به استناد روایاتی که وجود دارد این ماجرا در دوره امام عصر(ع) خاتمه می‌یابد و در دمشق، کشته می‌شود.

 قسمت دهم:نبرد با یأجوج و مأجوج

یاجوج و ماجوج دو شخصیت یا امتی بوده‌اند که ذوالقرنین در قرآن کریم از آنان با عنوان مفسد فی الارض یاد کرده است. ماجرای این دو در دوره بعد از ظهور تکرار می‌شود که از حیث گستره و طرف‌های درگیر و دیگر ویژگی‌ها کاملاً متفاوت با درگیری موجود در تاریخ خواهد بود.*

فتنه این دو نیز به دست امام عصر(ع) برچیده می‌شود.

قسمت یازدهم: نبرد با ابلیس و مرگ او

در روایات متعددی آمده که آن موعد مشخص(مهلت خواسته شده ی ابلیس) زمان ظهور امام عصر(ع) می باشد. پس از ظهور امام عصر(ع) طی نبردی ابلیس به همراه اعوان و انصار جنی و انسی‌اش در برابر امام و یارانشان صف آرایی می‌کنند. نتیجه این نبرد نیز شکست شیطان و یاران اوست و در پایان این جنگ، ابلیس در مسجد کوفه به دست امام زمان(ع) کشته می‌شود.

 به همبن خاطر نوع مشکلات و آزارهایی که پیروان امام عصر(ع) در دوره غیبت از شیاطین جن و انس می‌بینند به مراتب بیش از دیگران است. از این مقطع به بعد میزان سنجش افراد بر اساس نحوه برخورد با نفس اماره شان است؛ زیرا دیگر وسوسه کننده‌ای از بیرون وجود ندارد و افراد  تنها از درون وسوسه را تجربه می‌کنند.                        ادامه دارد....

 

 

دوستان گرامی بفرمایید پذیرایی:

 

 

 

*کتاب یأجوج و مأجوج نوشته شیخ توفیق حسن علویه


نوشته شده در سه شنبه 89/7/13ساعت 10:37 صبح توسط سنا شاخه نرگس ( ) |

 

 

پلاک گمنام

 

سال 1374 در طلاییه کار می‌کردیم. برای مأموریتی به اهواز رفته بودم. عصر بود که برگشتم مقر. شهید غلامی را دیدم. خیلی شاد بود. گفت امروز سه شهید پیدا کردیم که فقط یکی از آنها گمنام است. بچه‌ها خیلی گشتند. چیزی همراهش نبود. گفتم یک بار هم من بگردم.

لباس فرم سپاه به تن داشت. چیزی شبیه دکمه پیراهن در جیبش نظرم را جلب کرد. وقتی خوب دقت کردم، دیدم یک تکه عقیق است که انگار جمله‌ای رویش حک شده است. خاک و گل‌ها را کنار زدم. رویش نوشته بود: «به یاد شهدای گمنام». دیگر نیازی نبود دنبال پلاکش بگردیم. می‌دانستیم این شهید باید گمنام بماند؛ خودش خواسته بود.

 

shahid2.jpg

 

یک چشم بر هم زدن

 

ابن ابی یعفور می‌گوید: امام صادق علیه السلام را دیدم که دست مبارک را به طرف آسمان بلند کرده بود، اشک از چشمانش بر محاسنش جاری بود و به خدا عرض می‌کرد: رَبِّ لا تَکِلَنی اِلی نَفسی طَرفَةَ عَینٍ اَبَداً وَ لا اَقَلَّ وَلا اَکثَرَ؛ «پروردگارا! مرا به اندازه یک چشم به هم زدن و نه کمتر و نه بیشتر از آن به خودم وا مگذار!»

سپس روی به من کرد و فرمود: پسر ابی یعفور! خداوند یونس بن مَتی را کمتر از یک «طَرفة العَین» به خود واگذاشت، آن پیامدها برایش پیش آمد. عرض کردم: آیا آن کفر بود؟ فرمود: نه! ولی مرگ در چنان حالتی نابودی است.

 

پی نوشت1: اگه میشه واسه یه بنده خدایی که مریض شده و یه پسرکوچولو داره، خیلییییییییییی دعا کنید....

پی نوشت2: تشییع پیکر پاک شهدای گمنام ، فردا صبح یادتون نره


 

تصاویر زیباسازی ، کد موسیقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نویسان ، تصاویر یاهو ، پیچک دات نت www.pichak.net

 

خدایا تمام وجودم دو دست شده و به سوی تو دراز که پروردگارا  امانتت را بپذیر و به بنده فراری و گنهکارت نظری بکن. بنده فراری و گنهکار بودم و لی تو پروردگار رئوف و مهربانی و شاه مگر غم غلام سیاه ندارد. خدایا بپذیرم.

        

   شهید حاج غلامحسین بسطامی

 


نوشته شده در یکشنبه 89/7/11ساعت 9:2 صبح توسط سنا شاخه نرگس ( ) |

صبح  یه خانومه رو دیدم از ماشین پیاده شد و بچه ی 2 سالش رو سریع گذاشت توی پیاده رو لب جوی آب که کمی بالاتر از سطح خیابون بود.

بچه هه که فکر کنم تازه از خواب بیدار شده بود در یه لحظه ، خیلی سریع به جلو افتاد و چپه شد ، طوری که سرش رفت توی جوب پاش اومد بالا مامانه تا دیدش زود گرفتش

فکر کنید بچه رو هوا بود منتها سروته!!

وااااااااااای منم هم بلند گفتم وای، هم خندم گرفته بود یاد این لحظه های کمدی که گاهی تلویزیون نشون میده افتادم.

همه ی اتفاق شاید توی 3 ثانیه افتاد!!!

حالا عذاب وجدان دارم، پیرو پست تنبیه میترسم بعدها به سر خودم بیاد

 

پی نوشتیده: نی نی گولوی قصه سالم بود فقط کمی درد داشت و گریه مینمودید.

بعدا نوشت : یه اسکرین سیور توپ که باحاله(اگه گیر کرد با موس بگیریدش)

 

تصاویر زیباسازی ، کد موسیقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نویسان ، تصاویر یاهو ، پیچک دات نت www.pichak.net

 

پیامبر اکرم(ص) میفرماید:

آدمى (در قیامت) با کسى است که او را دوست دارد.


نوشته شده در شنبه 89/7/10ساعت 9:38 صبح توسط سنا شاخه نرگس ( ) |

 

 

تیغ تو گر با کافران پیکار دارد
با شیعیانت کار بس بسیار دارد !!
ماییم آن «گندم نما و جو فروشان»
تیره دلانى هر محرم تیره پوشان
ظلم جهان از ماست تا بر ماست یاران
ایمان ما در غیبت کبراست یاران....


نوشته شده در چهارشنبه 89/7/7ساعت 1:39 عصر توسط سنا شاخه نرگس ( ) |

چکه چکه انتظار 8


 

هیئت هفتگی سه شنبه شب ها پیش کش به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)

تعجیل در فرج مولانا صاحب الزمان(عجل الله) صلوات

 

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

 


سخنرانی:

 

ادامه هیئت هفته ی قبل....(از ظهور تا قیامت)

 

...بعدازظهر همان روز ابلیس بانگ برمی آورد که حق با عثمان است.فرض پخش رسانه‌ای این بانگ منتفی نیست؛ زیرا نه حقانیتی دارد و نه اوصافی به مانند ندای جبرییل امین برای آن برشمرده شده است.

همان طور که در بند بعد خواهیم دید امام عصر(ع) در این مقطع ظهور محدودی برای افراد معدودی خواهند داشت که نتیجه اقدامات ایشان اعزام نفس زکیه به مکه است.


قسمت سوم : آغاز دعوت

پس از اتفاقاتی که گذشت،حضرت مهدی(ع) فرستاده‌ای از طرف خودش به مکه اعزام می‌کنند که علاوه بر روشن شدن اوضاع و کسب خبر از آنها و طلب یاری،مقدمات آن انقلاب مبارک را فراهم کند. جوانمردی هاشمی (که همان نفس زکیه است)، در بیست و پنجم ذی‌الحجة پس از قیام خویش وارد مسجدالحرام شده و نامه‌ای شفاهی از طرف حضرت را برای مردم مکه قرائت می‌کند که بقایای نظام منحوس حاکم در حجاز، وی را در حالی که بین رکن و مقام ایستاده، شهید می‌کنند .


قسمت چهارم : ظهور اکبر

ظهور امام عصر(ع) به تصریح آنچه در روایات آمده مصادف با روز عاشورا و به احتمال قوی جمعه یا به تعبیر برخی روایات شنبه21 خواهد بود. یاران امام عصر(ع) دسته‌ای شبانه و دسته‌ای بامدادان با سوار شدن بر ابرها یا طی الارض خود را به امام(ع) می‌رسانند.

از میان یاران امام ، یمانی و خراسانی به طور شاخص مشاهده میشوند که بنابر روایات، یمانی حقانیت بیشتری دارد. این دو از خاورمیانه به یاری امام میروند.

خراسانی برای اتمام حجت بر دیگر سپاهیان، از امام(ع) تقاضای معجزه می‌کند. امام هم جلوه‌ای از اعجاز خویش را به ایرانیان می‌نمایند و بعد از آن او با امام بیعت میکند.

سفیانی که علاوه بر شام، عراق و شبه جزیره عربستان به بخش‌هایی از ایران نیز لشکر کشی کرده، اوّلین شکست خود را در منطقه ای حوالی شیراز از خراسانی تجربه می‌کند و اندکی پس از ظهور وقتی سپاه بزرگی را برای مبارزه با امام به سمت مکه روانه کرده بود. در بیابانی بین مکه ومدینه سپاهش بوسیله جبرئیل نابود گشتند به جز دونفر.

بعد از این دو شکست بارها سفیانی از یاران امام زمان شکست میخورد تا اینکه درحوالی دریاچه طبریه امام و سفیانی در مقابل هم قرار میگیرند. به رغم تمام جنایاتی که در این مدت به بارآورده بود. امام زمان(ع) که مظهر رحمت الهی است ،سفیانی را دعوت میکند و با ملایمت و مهربانی با او صحبت می‌کنند که او ازکارهایش پشیمون شده و تصمیم به تسلیم شدن می‌گیرد.

اما وقتی به خیمه اش برمیگردد، فرماندهان سپاهش دوباره اورا مجبور به نبرد با امام میکنند...

 
قسمت پنجم : بازگشت مسیح

در این بخش و قبل از بسته شدن پرونده سفیانی، حضرت مسیح(ع) به زمین برمیگردد. برگشت او مقارن با یکی از وعده‌های نماز است. او در حالی که همچنان آب وضویش خشک نشده به عنوان وزیر حضرت مهدی(ع)، در میان سپاهیان قرار میگیرد و در نماز به ایشان اقتدا می‌کند. سفیانی در آخرین نبرد با امام شکست می‌خورد و پرونده او برای همیشه بسته می‌شود. لازم به ذکر است غربیان و یهودیان در این نبرد به یاری سفیانی می‌شتابند که هیچ نتیجه ای هم ندارد.


قسمت ششم‏: جنگ با یهود و فتح کامل خاورمیانه

بنابر روایات متعدد (آیات  آغازین سوره بنی اسرائیل) دومین شکست جدی یهودیان در طول تاریخ به دست یاوران امام عصر(ع) خواهد بود.
این جنگ متفاوت با جنگ‌های معمولی است به نحوی که نباتات و جمادات نیز به یاری یاران امام زمان(ع) خواهند آمد. در این مقطع، امام زمان(ع) بر منطقه خاورمیانه مسلط می‌شوند. 
 
قسمت هفتم: دعوت جهانی

با استقرار حکومت مهدوی در منطقه خاورمیانه، اقدامات تبلیغی برای رساندن فرهنگ اصیل اسلامی به تمام مناطق جهان آغاز می‌شود. حضرت مسیح(ع) مأمور رساندن این پیام به گوش مسیحیان و پیروان خویش میشود. در پی این اقدامات تبلیغی، غربیان که تاب حکومت عدل و جهانی امام عصر(ع) ندارند به جنگ با ایشان می‌پردازند....                           ادامه دارد....


 

بفرمایید پذیرایی:

 

 


 

پی نوشت 1 : دوستان اگر مایل هستید قسمتهای بعدی این جلسه رو هفته بعد برگزار کنم،در نظراتتون اعلام بفرمایید.

پی نوشت 2: واقعا از این خلاصه تر نتونستم بنویسم ، ببخشید اگه طولانی بود.

پی نوشت 3:کسانی که اطلاعات بیشتری راجع به مهدویت میخوان، میتونن به مجله ی موعود یا سایتش ، کتاب شش ماه پایانی و یا کتاب موعود نامه مراجعه کنند.

پی نوشت 4: لطف کنید راجع به بودن یا نبودن پذیرایی در هیئت هم نظر بدید.

 

            اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

 


نوشته شده در سه شنبه 89/7/6ساعت 8:36 صبح توسط سنا شاخه نرگس ( ) |

 

 

بالاخره مادر شد.

تاتی تاتی بزرگش کرد…

فرستادش.

اسماعیل هنوز از جبهه نیامده!

از او خبر داری؟

 

لینک مرتبط: چفیه ی بدبخت

 


نوشته شده در پنج شنبه 89/7/1ساعت 10:27 صبح توسط سنا شاخه نرگس ( ) |

<      1   2   3      >


قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت