سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بسم الله الرحمن الرحیم

فردا شب ، بلند ترین شب سال ، شب یلدا ....همه شاد و شنگولن ، میرن دنبال خرید تخمه و میوه و خیابون به خیابون میگردن تا بلکه یه هندوانه بخرن تا جشنشون تکمیل بشه!

در حالیکه هفتم امام نیومده! تازه مصیبتهای زینب شروع شده...

در حالیکه چشمهای صاحب العصر هنوز گریانه و سرخ...و داره نگامون میکنه...که چقد باوفاییم!...

کاش شب عاشورا بلند ترین شب سال میشد...کاش هیچوقت صبح نمیشد .... چه گذشت بر فرزندان فاطمه...

کاش همونی باشیم که امام علی(علیه السلام) فرمودن و شرمندشون نشیم...

جشن شب یلدایم بماند برای وقتی که تو آمده باشی آقای خوبم...

*********************

پ.ن : دوستان دست اندرکار فیلترینگ سایتها حسابی همتشون رو مضاعف کردن و تند تند لطفشون رو شامل حال سایتهای ارزشی میکنند!واقعا جای تقدیر و تشکر داره!

*سایت "آینده از آن حزب الله" فیلتر شد!!

نویسنده این سایت در وبلاگهای دیگر هم فعال هستند: + + +

لینک مرتبط : نابودگر         نوشته ی جدید قدیانی            دخو          +

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پس از شهادت امام:

چون حضرت سیدالشهداء علیه السلام به درجه رفیعه شهادت رسید اسب آن حضرت در خون آن حضرت غلطید و سرو کاکل خود را به آن خون شریف آلایش داد و به اعلی صوت بانگ واویلی برآورد و روانه به سوی سراپرده شد چون نزد خیمه آن حضرت رسید چندان صیحه کرد و سر خود را بر زمین زد تا جان داد دختران امام علیه السلام چون صدای آن حیوان را شنیدند از خیمه بیرون دویدند دیدند اسب آن حضرتست که بی‌صاحب غرقه به خون می‌آید پس دانستند که آن جناب شهید شده آن وقت غوغای رستخیز از پردگیان سرادق عصمت بالا گرفت و فریاد واحسیناه و واماماه بلند شد.

پس ام کلثوم دست بر سر گذاشت و بانگ ندبه و  واویلی برداشت.و آنقدر ندبه و گریه کرد تا غش کرد. و حال دیگر اهلبیت نیز چنین بوده و خدا داند حال اهلبیت آن حضرت را که در آن هنگام چه بر آنها گذشت که احدی یارای تصور و بیان تقریر و تحریر آن نیست.

فردای عاشورا:

فردای روز عاشورا «عمر بن سعد» جنازه‌های لشکر خویش را جمع کرد و بر آنان نماز خواند و دفن نمود  ؛ اما بدن امام حسین (علیه السلام) و اصحاب او را همچنان در بیابان باقی گذاشت.
سپس هر یک از قبایل کوفه و عرب، برای آنکه خود را نزد «ابن زیاد» عزیز کنند، سرهای مطهر شهداء را بین خود تقسیم کردند و آنها را بر نیزه زدند و آماده حرکت شدند.
آنگاه زنان و کودکان اهل بیت(علیه السلام) را بدون حجاب مناسب بر شتران و چارپایان بدون زین نشاندند و همچون اسرای کفار به سوی کوفه بردند.
چون ابن سعد با اسیران نزدیک کوفه رسید، مردم شهر برای تماشا جمع شده بودند. زنی از اهل کوفه که از بلندی بر اسیران مشرف بود پرسید: «شما اسیران کدام طایفه‌اید؟» گفتند: «اسیران آل محمد!» آن زن فرود آمد و چادر ، مقنعه و جامه‌هایی آورد تا زنان اهل بیت عصمت خود را بپوشانند.
اینک خود ، حال امام سجاد  علیه السلام را تصور کنید ؛ از یک سو بیماری بر آن حضرت مستولی است و تب و ضعف بر آن حضرت فشار می‌آورد ؛ از سوی دیگر غمِ از دست دادن پدر و برادران و عموها و عموزادگان قلبش را می‌فشارد ؛ از طرف دیگر سر بریده شهداء را در جلوی چشمانش دارد ؛ و از همه سخت‌تر و دردناک‌تر اینکه امام ــ این مظهر غیرت الهی ــ عمه‌ها و خواهران خود را می‌بیند که با آن وضع در معرض دید خائنان و دشمنان هستند …
پیش از ورود اسرا به دارالحکومه، رأس مطهر امام حسین  علیه السلام را در مقابل ابن زیاد گذاشتند. وی عصایی از چوب خیزران به دست گرفته بود و با آن بر لب و دندان امام می‌زد.
این جسارت وی، اعتراض بسیاری از حاضران را برانگیخت. «زید بن ارقم» که صحابی پیامبر  صلی الله علیه و آله و از یاران امیرالمؤمنین  علیه السلام در جنگ صفین بود و در آن هنگام پیرمرد شده بود به عبیدالله نهیب زد: «چوب خود را بردار! به خدا سوگند پیغمبر را دیدم که همین جای چوب تو را می‌بوسید» و سپس شروع به گریستن کرد. ابن زیاد گفت: «اگر نه این بود که پیرمردی خرف و دیوانه شده‌ای گردن تو را می‌زدم». زید برخاست و در حالی که بیرون می‌رفت گفت:«ای عرب! از امروز بنده شدید. پسر فاطمه را کشتید و پسر مرجانه را امارت دادید. به خدا قسم نیکان شما را خواهد کشت و اشرار را به کار خواهد گرفت». دیگر از کسانی که حضور داشت «انس بن مالک» بود که با دیدن سر مطهر امام  علیه السلام و جسارت عبیدالله گریست و گفت:«شبیه ترین مردم است به پیغمبر».
سپس اسرا را بر ابن زیاد وارد کردند. وی هنگامی که امام سجاد  علیه السلام را دید پرسید: «کیستی؟» فرمود: «علی بن الحسین». آن ملعون گفت: «مگر علی بن الحسین را خدا نکشت؟» امام فرمود:«برادری داشتم که "علی" نام داشت. مردم او را کشتند». ابن زیاد گفت: «خدا کشت» امام فرمود: «الله یتوفی النفس حین موتها». ابن زیاد خشمگین شد و گفت: «در پاسخ من دلیری می‌کنی و هنوز شجاعت داری؟ او را ببرید و گردن بزنید». پس حضرت زینب گفت: «ای پسر زیاد! هر چه خون از ما ریختی بس است» و امام را در آغوش گرفت و فرمود: «والله از او جدا نمی‌شوم. اگر می‌خواهی او را بکشی مرا نیز بکش». ابن زیاد کمی به آن دو نگریست و گفت:« عجبا که این زن دوست دارد با برادرزاده‌اش کشته شود! او را رها کنید که با این بیماری که دارد خواهد مرد»…
امام سجاد  علیه السلام سپس رنج سفر به شام و غم اسیری و عذاب در دربار یزید را تحمل کرد… و تا پایان عمر شریفش، همواره در اندوه مصیبت کربلا بود…

امام علی علیه السلام:

خداوند برای ما، شیعیان و پیروانی برگزیده است که ما را یاری می‏کنند، با خوشحالی ما خوشحال می‏شوند و در اندوه و غم ما، محزون می‏گردند.                          غرر الحکم، ج 1، ص .235

 


نوشته شده در دوشنبه 89/9/29ساعت 1:47 عصر توسط سنا شاخه نرگس ( ) |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت