سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بسم الله الرحمن الرحیم

داشتم کتابخونه رو میگشتم بلکه کتاب مورد نظرم رو پیدا کنم! یکم کتابای قدیمی و بعضاً خاک خورده رو زدم کنار ...هرچی نگاه کردم اونی که میخواستم نبودش....ییهو چشمم به حرمان هور افتاد! کتابی که خیلی وقت بود میخواستم بخرمش و نمیشد...کلی ذوق کردم و اون کتاب اولیه رو که میگشتم دنبالش از یادم رفت...

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

و این بار زیباترین لحظات زندگی، لطیف ترین خاطرات عمر ، جایی که در پس هیچ گوشه ای از خیالت نمیگنجد به بهت و حیرت فرو رفته ای...      و امروز در تفسیر زیبای تقدیر و تعبیر دلپذیر زندگی چون کودک ماتِ مات، ولی مسرور مانده ای که: در آن همه جزوه و کتاب گیرکردن و با آنهمه درسها و مطالب فشرده، کلنجاررفتن و عشقِ اینجا را داشتن و یکباره رها شدن، اما نه از درس بلکه از زیر بار غصه ی آن همه رنجهایی که عذابت می داد، از زیربار فریادهای این شوق و خود را یکباره در میان لطف خدا دیدن.

و اکنون متحیر در تفسیر زیبای تقدیر: که اگر طالب باشی، واصلی . از لابلای همه ی آلام تا نخلهای بلند فاو ، از سطور وامانده ی کتاب تا بستر عریض اروند، از دانشگاه تا دانشگاه...

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

احمدرضا احدی _ متولدِ  آبانِ 45 _ ملایر _ دارنده ی رتبه ی نخستِ پزشکی دانشگاه شهید بهشتی در سال 64 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

  آب

وقتی زمین تفتیده ی کویر از شدت تشنگی بیهوش شده بود و آفتاب بی رحم تمامی شعاعهایش را به کویر دوخته بود، پیکر هموار کویر آرام از درز چشمان بی رمقش قامت بلند خورشید را ورانداز کرد و به زیر لب آفتاب را نفرین کرد. آن هنگام که کویر تمامی امیدهایش داشت قطع میشد، تو ای آب همان بودی که وجودش را دربرگرفتی ، از غصه رهایش کردی و تمام کویر را سیراب نمودی. زمانی که هیزمهای خشک و نازک در چنگال شعله های سوزان آتش به فریاد برخاسته بودند و ناله هایشان حرارت آتش را تسکینی نمبخشید آن هنگام که دیگر آخرین رمقشان از مف میرفت، تو ای آب همان بودی که با در انداختن خود در میان لهیب آتش پیکره نیم سوخته آنها را تسلی بخشیدی....وقتی قحطی رخساره ی طفلان معصوم را زرد میکرد و غمگینتر از همه برزگر پیر بود که به کنج خانه اش زانوی غم زده بود تو بودی که با نزول خود چون سروشی آسمانی، غنچه لبخد را بر طفلکان معصوم گشودی.

آن هنگام که موسی(علیه السلام) و پیروانش از دست فرعونیان گریختند و به نیل رسیدند در حالی که دشمن از پشت سرشان میشتافت، آن هنگام که تمام پیروان مضطرب بودند، ای آب تو بودی که کنار رفتی و راه را بر موسی گشودی و فرعونیان را در چنگال خشمت نابود کردی. و هنگامی که مادر افسرده ای در سوگ تنها فرزند یتیمش حجاب غربت بر تن کرده بود و لحظه ای آرام نداشت ، تو ای آب اشکی شدی تا از گوشه چشمش روان شوی و تسلی اش بخشی...تو تبلور تمام غم های درونش بودی...

آری...در هرجایی به داد بیچاره ای رسیدی.گاهی کویری را سیربا کردی و گاهی ریشه های فرتوت خشکیده ای را در خود گرفتی، زمانی برای دیگران خود را به خاک و آتش کشاندی و زمانی فریاد کردی تا فریادرس کسی باشی...هرجایی فریادرس مظلومی بودی

اما در کــربلا

نبودی که ببینی چگونه رخسار اصغر از فرط تشنگی دگرگون شده بود.نبودی که ببینی چگونه حسین را با حلقومی خشکیده، آن هم خشکیده تر از روحِ کویر ، کشتند . خِـیام چگونه سوختند و آبی نبود که خاموششان کنند و راستی این شرم تو را و مرا بس...ای آب...

 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ شهادت: دوازدهمِ بهمنِ 65

حرمان هور، دست نوشته های شهید احدی هستش که بعد از شهادتشون تبدیل به کتاب میشه..چیزی که برام جالب بود اخلاص ، پاکی و استعداد این بزرگوار بوده...بعضی نوشته هاشون اینقدر زیباست که نمیشد باور کرد نوشته ی یه پسر بیست ساله س...پسری که باوجود سن کم و استعداد فراوونش جبهه رو به عنوان دانشگاه انتخاب کرد...بعد از خوندن کتاب یاد این پست افتادم...و تفاوتهای نسل امروز و دیروز...

 


نوشته شده در دوشنبه 90/10/12ساعت 5:18 عصر توسط سنا شاخه نرگس ( ) |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت