تا اين جاي قصه که آقاي شما خواب مونده بودن... کم کم مياد پدرسوخته (ايکون سر کج)
اين قضيم مااااااااااااااااال 1 خرداد 88 سنا جوني
نمي خوام ديگه وبو ول کنم...بايد تا آخرشو بنويسم اگه خدا بخواد

التماس دعا ....ان شالا خدا همه رو به راه راست هدايت كنه

سلام دوست عزيز
اميدوارم حالتون خوب باشه
وبلاگ بسيار زيبايي داريد
با چند داستان خوشگل ديگه از شهدا منتظرتون هستم.
ايشالله شهيد شي
شهادت بنده ي حقير
التماس دعا

سلام سلام سنا جونم
فک کنم توش بمب گذاشته بود شوکوله بن جنس! آخه نصفه شب صداي تيک تيک ميومد از تو شيکمبم!!!

خدا رو شکر در مورد پاراگراف اول اداره ما از سلامت نسبي برخورداره
ميگم نسبي براي اينه که من چنين چيزايي تو ادارمون نديدم!

سلام رفيق...
من آپم......توي اين پستم از شعر پدرم استفاده کردم ....
منظرت هستم
يا حق

سلام
و صلي الله عليک يا اباعبدالله

براي تشنگيش عزاداري ميکنيم....براي قلب شکسته اش چه؟

ناموس لذت بردم! خيلي خيلي....

خدا اجرتان دهاد!

پاراگراف اول حرف و درد خيلي هاست، کي مي تونيم از رياکاري دست برداريم، خدا مي دونه!!!
اشکال از گيرندس به خاطر، دلهايي که خاموش شده به خاطر نونهاي حروميه يه که خواه يا ناخواه وارد زندگيشون يا مون کرديم، به خاطر گوشهاي کريه که جاي شنيدن حرف هاي حق، يه مشت شعر و موسيقي و چرت و پرتهاي ... گوش دادن، به خاطر کور بودن براي اينکه به جاي ديدن حق، به جاي ديدن جلوهاي پروردگار، باهاش يه کارايي کرديم که حالا ديگه کور شده، نه مي بينيم، نه مي شنويم و نه ديگه حس مي کنيم، طبيعيه، انتظار ما يا بقيه از ما زياده، با اين بلاهايي که خودمون سر خودمون مياريم، ديدن اون چيزا تو محيط کار شما بايدم طبيعي باشه.
اصلاً شايد مشکل از شما باشه که اينجوري مثله بقيه نيستيد.

خدايا قلبمون رو از غل و غش و خيانت دور كن...